آنجا نمي ماند
به من او گفت فردا مي رود اينجا نمي ماند
و پرسيدم دلم او گفت : نه تنها نمي ماند
به او گفتم كه چشمان تو جادو كرده اين دل را
و گفت اين چشم ها كه تا ابد زيبا نمي ماند
به او گفتم دل دريايي ام قرباني چشمت
ولي او گفت اين دل دائما دريا نمي ماند
به او گفتم كه كم دارم تو را روياي كمرنگم
و پاسخ داد او در عصر ما رويا نمي ماند
به او گفتم كه هر شب بي نگاه تو شب يلداست
ولي گفت او كمي كه بگذرد يلدا نمي ماند
به او گفتم قبولم كن كه رسوايت شوم او گفت
كسي كه عشق را شرطي كند رسوا نمي ماند
و حق با اوست عاشق شو همين و هر چه باداباد
چرا كه در مسير عاشقي اما نمي ماند
خدايا خط بكش بر دفتر اين زندگي اما
به من مهلت بده تا بشنوم آنجا نمي ماند |